معنی ناله و غوغا

حل جدول

ناله و غوغا

ضجه


اشوب و غوغا

داد، فریاد، غوغا


غوغا

فریاد و فغان

فرهنگ عمید

غوغا

دادوفریاد، خروش،
مردم بسیار و درهم‌آمیخته،
(اسم، صفت) [قدیمی] مردم آشوب‌طلب،
* غوغا انگیختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * غوغا کردن
* غوغا برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * غوغا کردن
* غوغا کردن: (مصدر لازم)
هیاهو و دادوفریاد کردن، هنگامه کردن،
[مجاز] فتنه و آشوب برپا کردن،

لغت نامه دهخدا

غوغا

غوغا. [غ َ / غُو] (اِ) شور و مشغله. (فرهنگ رشیدی). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است، و «غا» مبدل «گا» بمعنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد، چنانکه شوغاه جای خوابیدن شب گوسپندان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ فریاد و شور. (برهان قاطع). آوازهای بلند پی هم و درهم، و به این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام). شاید اصل کلمه، «کوکا»ی فارسی باشد. رجوع به کوکا در برهان قاطع و کلمه ٔ رعار در فرهنگ جهانگیری شود. غوغا بمعنی شور و فریاد و بانگ بمجاز است، زیرا این کلمه در اصل بمعنی جماعت و انجمن است و کثرت اشخاص موجب بانگ و فریاد بود. (از آنندراج). با الفاظافتادن و بردن و برخاستن و داشتن و کردن و نشستن استعمال میشود. (از آنندراج). هیاهو. هنگامه. داد و بیداد. هلالوش. ازدحام با هیاهوی بسیار. شلوغی. هیجان. جَلَب. جَلَبه. دَقدَقَه. (منتهی الارب):
کشیدند صف لشکر شاه تور
برآمد همی جنگ و غوغا و شور.
فردوسی.
پیغمبری ولیک نمی بینم
چیزیت معجزات مگر غوغا.
ناصرخسرو.
یا شب مهتاب از غوغای سگ
کند گردد بدر را در سیر تگ.
مولوی (مثنوی).
این تویی با من و غوغای رقیبان از پس
وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش.
سعدی (طیبات).
موسم نغمه ٔ چنگ است که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست.
سعدی.
تا ملامت نکنی طایفه ٔ رندان را
که جمال توببینند و به غوغا آیند.
سعدی (بدایع).
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام.
سعدی (بوستان).
هر کجا حسن بیش غوغا بیش
چون بدینجا رسی مرو زآن پیش.
اوحدی.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.
حافظ.
بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد.
(منسوب به حافظ).
- امثال:
غوغای سگان کم نکند رزق گدا را.
؟ (از فرهنگ نظام).
- پرغوغا، پرشور. پرهیجان. بسیار بانگ و فریاد:
آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان
ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود.
؟
- غوغای هراسندگان، کنایه از استغفار و توبه ٔ توبه کنندگان و تائبان و آه پشیمانان و ترسندگان باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج).
|| ستیزه و مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). || جمعیت. انجمن. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). به ترکی مغولی قورلتای = قوریلتای گویند. (از برهان قاطعو حاشیه ٔ آن چ معین). جماعتی از عوام الناس که برای مقصدی و بیشتر برای مخالفت با شاهی یا رفتن به جنگی همدست شده، بقصد خود قیام کنند. بَوش. اوباش. سفله. اراذل. حَشَر. چریک. و رجوع به غوغاء شود:
چون کشف انبوهی غوغا بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.
رودکی (از صحاح الفرس ذیل ژخ).
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
منوچهری.
و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان، و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بودند. (تاریخ سیستان). لیث از شارستان بیرون آمد و خانهای ایشان غارت کرد و غوغا با او یکجا. (تاریخ سیستان). و جاه عمیر نزدیک بومسلم بسیار بود، و مردمان بیرون شدند با او سه هزار مرد غوغا. (تاریخ سیستان). مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند مغرور آل بویه را گفتند عامه را خطری نباشد قصد باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). مردم عامه و غوغا را که فزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ، گفت... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). مردم عام و غوغا به یکبار خروشی بکردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 436). یا بیم شوریدن غوغا و عامه بود بر تو. (منتخب قابوسنامه ص 47).
از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت
تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا.
ناصرخسرو.
رازیست اینکه راه ندادستند
اینجا در این بهائم غوغا را.
ناصرخسرو.
بررس که چه بود نیک آن اسما
منگر به دروغ عامه و غوغا.
ناصرخسرو.
غوغا خود را در سرای عثمان افکندند. (مجمل التواریخ و القصص). غوغا بر وی جمع شد و شهر بگرفت و کارش همی فزود روز بروز. (مجمل التواریخ و القصص). مردم نصربن هبیره به بغداد آمدند و فریاد کردند اندر بازار، و غوغای شهر برخاستند و عامه با ایشان. (مجمل التواریخ و القصص). از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 93). و امیر اسماعیل حسین الخوارجی را بگرفت و به زندان فرستاد و آن غوغا پراکنده شد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 94).
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا.
سنایی.
از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او
باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم.
خاقانی.
گفتی غوغای مصر، طالب صاع زرند
صاع زر آمد به دست، شد دل غوغا خرم.
خاقانی.
شب در آن شهر است غوغا ز اختران
مهرشحنه سوی غوغائی فرست.
خاقانی.
لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه بازدارند. غوغا دو گروه شدند وبا لشکریان در کارزار ایستادند. (سندبادنامه ص 202).ده هزار مرد غوغا بدیه او شد، و خانه ٔ او فروگرفته، او بگریخت. (تاریخ طبرستان).
عدوکه گفت به غوغا که در گذشتن او
جهان خراب شود سهو بود پندارش.
سعدی.
آنگاه با مردمان گفتند غوغا از شهرهاو بندگانی که در مدینه بودند بر این مسکین عثمان بن عفان غالب شدند. (تجارب السلف صص 42- 43). || گروه و انبوهی از جانداران و جز آن:
غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند
خیل پری شکست به غوغا برافکند.
خاقانی.
سپاهی چو زنبور با نیشتر
ز غوغای زنبور هم بیشتر.
نظامی (از آنندراج).
|| هرج و مرج. انقلاب. اغتشاش. آشوب. شرانگیزی:
تو ز غوغای عامه یک چندی
خویشتن را حذر کن و مشتاب.
ناصرخسرو.
ز هر بیشی و کمی کآن به خلق اندر پدید آمد
کرا پیدا نخواهد شد بدین سان صعب غوغائی.
ناصرخسرو.
شنیده ام که بصد سال جور و ظلم و ملوک
به از دو روزه شر عام و فتنه و غوغاست.
عمعق.
امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند و به غوغای لشکر کشته شد. (کتاب النقض ص 88).
باک غوغای حادثات مدار
چون ترا شد حصار جان خلوت.
خاقانی.
شهربند فلکم بسته ٔ غوغای غمان
چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد.
خاقانی.
به شب شهر غوغای یأجوج گیرد
به روزش سکندر دهائی نیابی.
خاقانی.
روی بهار پیدا شد و غوغای سرما از بیم خنجر بید فرونشست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 349). گوشها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه... موقور. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 450). اهل خوارزم بظلمی که او بعهد سامانیان کرده بود بر او کینه ور بودند، به غوغا او را گرفتند و سر برداشته پیش عمرواللیث فرستاده. (تاریخ طبرستان).
نیست همه ساله درین ده صواب
فتنه ٔ اندیشه و غوغای خواب.
نظامی.
که ایمن بود مرد بیدارهش
ز غوغای این باد قندیل کش.
نظامی.
ببخشایش خویش یاریم ده
ز غوغای خود رستگاریم ده.
نظامی.
دمی خوش باش غوغا را که دیده ست
بخور امروز فردا را که دیده ست ؟
عطار.
آنهمه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزه ٔ جادوی اوست.
عطار.
آنجا که عشق خیمه بزد جای عقل نیست
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی.
سعدی (طیبات).
در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغائی.
سعدی (طیبات).
به شهری در از شام غوغا فتاد
گرفتند پیری مبارک نهاد.
سعدی (بوستان).
چو مقبل رم خورد ز افغان محتاج
دهد غوغای ادبارش به تاراج.
امیرخسرو.
افتاد به هر حلقه ای از زلف تو آشوب
برخاست ز هر گوشه ای از چشم تو غوغا.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
خاست غوغای قدش اندر میان عاشقان
در میان ما نخواهد هرگز این غوغا نشست.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
هر ذره از او در سر سودای دگر دارد
هر قطره از او در دل غوغای دگر دارد.
صائب (از آنندراج).


ناله

ناله. [ل َ / ل ِ] (اِمص) (از: نال، نالیدن + ه، پسوند اسم مصدر، اسم معنی). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). آواز و صدائی که از روی درد و زاری از آدمی برآید. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). زاری. فغان. (فرهنگ نظام). آواز بلند که از سوز دل باشد. (غیاث اللغات).افغان. نال. (انجمن آرا). نالش. آواز بلند که از سوز دل برآید. (آنندراج). زفیر. (زمخشری). حنین. أنین. بانگ زار و حزین بیمار و دردمند. ضجه:
به گرد اندرون تیر چون ژاله بود
همه دشت از آن خستگان ناله بود.
فردوسی.
از او بازگشتند با درد و جوش
به تیمار و باناله و باخروش.
فردوسی.
خروشید بسیار و زاری نمود
همی هر زمان ناله را برفزود.
فردوسی.
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته تنها.
کسائی.
زائر از تو به خرمی و طرب
درم ازتو به ناله و فریاد.
فرخی.
زدرد دل آن شب بدانسان نوید
که از ناله اش هیچکس نغنوید.
لبیبی.
نباشد بس عجب ناله ز بیمار.
(ویس و رامین).
دور از تو مرا هجر تو کرده ست بحالی
کز مویه چو موئی شدم ازناله چو نالی.
مسعودسعد.
بار رفتن بر اشتر است ولیک
ناله ٔ بیهده درای کند.
سنائی.
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب.
خاقانی.
از ره چشم و دهان به اشک و به ناله
راز برون ده که رازدار تو کم شد.
خاقانی.
چندان برآمداز جگر آب ناله ها
کآفاق گشت زهره شکاف از فغان آب.
خاقانی.
در دل خوش ناله ٔ دلسوز هست
با شبه ٔ شب گهر روز هست.
نظامی.
دوش کان شمع نیکوان برخاست
ناله از پیر و از جوان برخاست.
عطار.
تا دور شدم من از در تو
از ناله دلم چو ارغنون گشت.
عطار.
تا ناله ٔ عاشقان نپوشی
بر خلق ز زهد چند نالی ؟
عطار.
مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را.
سعدی.
گوشش از بار در گران گشته ست
نشنود ناله ٔ حزین مرا.
امیرخسرو.
با آنکه کنند ناله و شور
نتوان پس مرده رفت در گور.
امیرخسرو.
آنکه از حلقه ٔ زر گوش گران است او را
چه غم از ناله ٔ خونین جگران است او را.
جامی.
به خون همی تپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه ٔ خویش.
جامی.
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل.
جامی.
خروسا ناله ٔ شبگیر بردار
مرا بی همزبان در ناله مگذار.
وحشی.
نوای ناله بر گردون رسانید
به عزم توبه اشک خون فشانید.
وحشی.
بگفتش لاف عشق و ناله بیجاست
بگفتا درد هجران ناله فرماست.
وحشی.
تا دور فکند بختم از دلدارم
نبودبجز از ناله و افغان کارم.
محتشم.
به ناله نرم نسازم دلت از آن ترسم
که ناله ٔ دگری در دل تو کار کند.
عرفی.
میرسد جان به لب از حسرت لعل تو مرا
ناله پیغام رسانید و خبر نزدیک است.
مشفقی تاجیکستانی.
پیش باد صبح از شوق دهان تنگ تست
ناله در وقت شکفتن غنچه ٔ شاداب را.
مشفقی.
شبی کز ناله ٔ من خوانده درس عاشقی بلبل
سحر پیش چراغ غنچه تکرار سبق کرده.
مشفقی.
نالیم به ناله ای که خون از اثرش
جوشد ز دل سنگ تو چون چشمه ز سنگ.
مشتاق اصفهانی.
سهل است اگر در این تمنا مردم
فریاد که ناله ام به گوشت نرسید.
عاشق.
من تنگدل ز کنج قفس نیستم، ولی
یک ناله در میانه ٔ گلزارم آرزوست.
آذر بیگدلی.
شاید که به گوشش رسی ای ناله رسا شو
باشدکه ترحم کند ای آه اثر کن.
یغما.
بر سر رحم آمد از ناله فروخوردنم
تیر نیفکنده ام کارگر افتاده است.
کلیم (از آنندراج).
تا چند ناله در جگر ریش بشکنم
این خار داد آبله ٔ دل نمی دهد.
صائب (از آنندراج).
ز جاده ها چو رگ چنگ ناله برخیزد
اگر شود ز پسم ناله پهن در صحرا.
صائب (از آنندراج).
ناله ٔ مرغ گرفتار نشانی دارد.
مجمر اصفهانی.
ناله ٔ من گوش کن ورنه بده رخصتم
چشم به راه من است حلقه ٔ دامی دگر.
غیاثی حلوائی.
دانسته سفر کردم و از کوی تو رفتم
تا گوش تواز ناله در آزار نباشد.
میرصیدی.
به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار
به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب.
صبا.
دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش
گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم.
صباحی.
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
ناله ٔ بلبل مرا اینجا به زور آورده است.
فیاض لاهیجی.
اشک را قاصد کویش کنم ای ناله همان
زآنکه صد بار تو رفتی اثری نیست ترا.
فتحعلیشاه قاجار.
دلی کش ناله ٔ دلها خوش آید
سرود کبک و دراجش نشاید.
وصال.
چو نقش گوش او بست آن وفاکیش
نخستین بست راه ناله ٔ خویش.
وصال.
کوتاه صفیرم قفسم را بگذارید
جائی که رسد ناله به فریادرس ما.
حزین.
نبرد جلوه ٔ گل جانب گلزار مرا
که برد ناله ٔ مرغان گرفتار مرا.
حزین.
زین پیش که دل ناله و آهی میکرد
چشمش به من التفات گاهی میکرد.
حشمت بدخشانی.
نگنجد ناله ام در زیر گردون
مصیبت خانه ام بسیار تنگ است.
حسن خان شاملو.
حالتی سوخت دل خلق دگر ناله مکن
یا چنان کن که کسی نشنود آواز ترا.
حالتی.
حیرتی ناله ز درد دل خود چندان کرد
که دل یار به درد آمد و اغیار گریست.
حیرتی.
خوش خوش غم تو خون دلم پاک بخورد
وز ناله ٔ من نیامدش باک بخورد.
حسینی غوری.
ناله ها بی اثر و رحم به دلها کمتر
چه رسد آه به فریاد کسی گوش کسی.
جودت هندی.
بلبلی وقت سحر گشت هم آواز به من
ناله ای کرد که نگذاشت مرا باز به من.
میرزا جعفر قزوینی.
ما به زندان غمت خوبا نشستن کرده ایم
گاهگاهی ناله ای برخیزد از زنجیر ما.
محمدطاهر آشنا.
هزار جام گل و شیشه های غنچه شکست
شراب ناله ٔ بلبل هنوز در جوش است.
محمدسعید اعجاز.
هنوز از اشتیاق زلف لیلی چون وزد بادی
ز برگ بید مجنون ناله ٔ زنجیر می آید.
امیرهمدانی.
مطرب امشب ذوق خاکستر شدن داریم ما
ناله را بگسل که مغز استخوان را سوختیم.
میرزا رضی دانش (ازآنندراج).
گفتم از دستش بنالم دل زبان از داد بست
در گلویم ناله بشکست و ره فریاد بست.
باقر کاشی (از آنندراج).
یک ناله بی تو کرده ام از درد اشتیاق
از شش جهت هنوز صدا میتوان شنید.
باقر کاشی (از آنندراج).
گلخن کجا و حوصله ٔ مرغ از کجا
یک ناله ٔ مرا نتواند جرس کشید.
جلال اسیر (از آنندراج).
اگر به تار تنم ناخنی زنی مطرب
هزار ناله بریزم ز پرده پرده ٔ گوش.
سالک یزدی (از آنندراج).
وگر بمیرد خیزد ز بیم لشکر تو
ز خاک گورش تا حشر ناله و شیون.
شیبانی.
یک ناله ٔ مستانه ز جائی نشنیدیم
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد.
؟
ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن.
؟
نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
کز ناله ٔ او دوش نخفتیم و نخفت
او ناله همی کرد ومنش میگفتم
او را چه غمی بود که نتواند گفت.
؟
|| شکوه. شکوی. اشتکا. شکایت:
چرا بینی از من همی نیک و بد
چنین ناله از دانشی کی سزد؟
فردوسی.
خنده ٔ خنجر ز فتح بی قیاست
ناله ٔ دریا ز بذل بی حسابت.
انوری.
|| خروش. صدا. بانگ. غریو:
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر اَبَر سوک عروس سیزده ساله.
رودکی.
غریب نایدش از من غریو گر شب و روز
به ناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی.
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست.
عطار.
|| آواز. (غیاث اللغات). || آوای ادوات موسیقی. صدائی که از آلات موسیقی برخیزد. نغمه. آواز:
لب بیچاده رنگ و ناله ٔ چنگ
می چون زنگ و کیش زردهشتی.
دقیقی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 108).
ز بس ناله ٔ نای و بانگ سرود
همی داد دل جام می را درود.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
جهان پر شد از ناله ٔ نای و رود.
فردوسی.
همه زیردستان چو گوهرفروش
بماندند با ناله ٔ چنگ و نوش.
فردوسی.
به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش
ز کاخ برشده تا زهره ناله ٔ مزمر.
فرخی.
تا بود شادی جائی که بود زاری زیر
تا بود رامش جائی که بود ناله ٔ بم.
فرخی.
بانگ جوشیدن می باشدمان
ناله ٔ بربط و طنبور و رباب.
منوچهری.
چون که بر آرزوی ناله ٔ زیر و بم چنگ
کس نیارامد بر بی مزه آواز ذباب.
ناصرخسرو.
سرود پهلوی در ناله ٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ.
نظامی.
|| (اِ) نام نوائی از موسیقی. (آنندراج). || (اصطلاح تصوف) در اصطلاح صوفیه، مناجات. (فرهنگ نظام). || جوی خرد. (غیاث اللغات). رودخانه ٔ کوچک. (آنندراج). رود کوچک. مجرای آب. (ناظم الاطباء).

ناله. [ل ِ] (اِخ) محمد افندی (ملا...) بغدادی متخلص به ناله، از پارسی گویان قرن سیزدهم است و به روایت مؤلف صبح گلشن، وی مدتی در استانبول به سر برده و دربار سلطنتی آنجا مقام و حرمتی داشته و سپس به سال 1317 هَ. ق. رخت عزیمت به هندوستان کشیده و در لکهنو اقامت جسته ودر اواخر عمر به بغداد مراجعت کرده است. او راست:
خواهم که چو با من به صد انداز نشینی
برخیزی و گویم بنشین بازنشینی.
رجوع به صبح گلشن ص 501 و قاموس الاعلام ج 6 شود.

ناله. [ل ِ] (اِخ) از دهات آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد است، در 18 هزارگزی جنوب سردشت و 18 هزارگزی جنوب جاده ٔ ارابه رو بیوران به سردشت. در منطقه ٔ کوهستانی و جنگلی معتدل با هوایی سالم واقع است و25 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سردشت تأمین می شود. محصولش غلات، توتون، مازوج و گلوان است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی آنجا جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


شور و غوغا

شور و غوغا. [رُ غ َ / غُو] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) شورش و هنگامه و غوغا. (ناظم الاطباء):
که ترکان دوست می دارند دائم شور و غوغا را.
مغربی (از یادداشت مؤلف).


آه و ناله

آه و ناله. [هَُ ل َ / ل ِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) آه و زاری.
- آه و ناله کردن از، شکایت کردن از.


نک و ناله

نک و ناله. [ن ِ ک ُ / ن ِک ْ ک ُ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب، از اتباع) نک و نال. (یادداشت مؤلف). رجوع به نک و نال شود.

فرهنگ معین

غوغا

مردم بسیار و درهم آمیخته، در فارسی به معنی جار و جنجال زیاد و فغان. [خوانش: (غُ) [ع. غوغاء] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

غوغا

شور و مشغله، شلوغی، هیجان، آشوب طلب

نام های ایرانی

غوغا

دخترانه، آشوب، هیاهو، صدای بلند، بانگ و فریاد

واژه پیشنهادی

غوغا

گیر و دار

معادل ابجد

ناله و غوغا

2099

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری